لحظه سخت تو زندگیم زیاد داشتم
از ورشکست شدنمون که طلا و زمین و ماشین و خونه و همروووو فروختیم تو ی اتاق زندگی کردیم
از خوندن پیام های اون دختره هرجایی تو گوشی شوهرم
از تاخیر دخترم تو رشد
ولی بدتر از همش منتظر موندنم پشت در سونوگرافی بود ک ببینم توده تو سینم خوشخیمه یا بدخیم
هنوزم ادامه داره هر شیش ماه باید چکاپ بشم
خلاصه که اینقد به نظر خودم سختی کشیدم ک دیگه واقعا به هیچی اعتقاد ندارم