۱ ماهه عقدیم زیادم راحت نیستیم امشب شام خونشون دعوت بودیم برادر و زن برادرش هم بود طبقه پایین هم ایشالا قراره خونه ما بشه بعد برادرش رفت منم پا شدم رفتم اتاق حاضربشم برم نامزدم اومد اتاق گفت کجا نرو حالا یه سر بریم پایین منم گفتم خب باشه یکم نشستم نامزدم رفت بدرقه برادر اومد بالا دیدم هیچ عکس العملی واسه رفتن به پایین نشون نمیده منم پاشدم حاضرشدم بیام خونه دیدم هیچ نگفت بریم پایین اومد رسوندمنو اینم بگم باباش یکم مریض بود به این خاطر زیاد نموندم خونشون الان پیام داده که ببخشید من یادم رفت بگم بیا بریم پایین فکرم مشغول بوده ولی بغض گلوی منو گرفته خیلی بی احساس بازی درآورد خیلی
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
سخت نگیر گلم فکرش مشغول بوده دیگه .خودتو آروم کن نفس عمیق بکش . کم کم از متاهل شدنت زمان بگذره متوجه میشی واسه هر چیز کوچولویی خودتو ناراحت نکنی وگرنه آنقدر هست ک ...
شما فقط طول زخم آدما رو میبینید. اما گاهی عمق اون زخم تا استخون هم رفته...
عزیزم خب تو هم یادآوری میکردی، نباید که فقط مرد پا پیش بذاره، اصلا همسرت رو غریبه ندون، اونم که معذرت خواهی کرده، شاید داداشش دم در چیزی بهش گفته که به هم ریخته، شاید داداشش در مورد مریضی باباش چیزی بهش گفته که اون خبر نداشته