سه سال پیش هنوز یازدهم بودم و تمرکزم رو درس و کتاب و کنکور بود یه موقع هایی برای اینکه حالم عوض بشه میرفتم بیرون دوچرخه سواری اونجا ک منو دید تقریبا ی هفته روم قفلی زده بود و ازم میخواس ک باهاش باشم حتی چن بار رفیقاش اومدن جلوم و گفتن چرا با فلانی رل نمیزنی ولی من جوابم بهش منفی بود چون ن وقتشو داشتم ن شرایطشو و درسم برام اهمیت داش حالا ک از اون ماجرا 3 سال گذش چن وخ پیش فهمیدم ک تو خیابون اصلی موبایل فروشی داره و یکی ع دوستام گف ک وضع مالیش خیلی خوبه ولی واسع من پول و این چیزا مهم نی همه چی دیدم ک تنها چیزی ک برام مهم نی پوله چون کارم ی جوریه ک هرروز میرم بیرون میبینمش و اونم نگام میکنه حس میکنم ی احساسی دارم بهش پیدا میکنم ولی هرکاری میکنم ک برام مهم نباشه نمیشه حالا نمد چ کنم