بچه ها من ۲۵ سالمه و شاغل هستم و همسرم ۳۰ سالشه. تقریبا ۶ سال که ازدواج کردیم که متأسفانه از دوران عقد مون متوجه خیانت های متعددش شدم از رابطه اش با خواهر بزرگترم گرفته تا ....
این خیانت هاش هرسال بود و حتی بخاطرش ۲ بار از محل کارش تعلیق شد. من در همه این سالها چون دوسش داشتم و خانواده ام مخالف بدون اصلا حرف جدایی رو پیش نکشیدم و امیدوارم بودم درست بشه حتی چندبار مشاوره رفتم اما نشد که نشد...
من در همه این سالها به معنای واقعی موهام سفید شد، افسردگی گرفتم و کلی حالم بد میشد و ...
از عصبانیت زیاد خون دماغ می کردم، گریه های شدید و شب بیداری و نُش خوار فکری!!
خلاصه از این ۶ سال فقط ۵ سالش به خیانت ایشون گذشت و من هربار به خانواده ام گفتم متأسفانه هیچ حمایتی نشدم و هربار با کلی طعنه و تحقیر منو برگردوندن سر زندگیم و معتقد بودن طلاق گرفتن هنر نیست و ساختن زندگیت هنره یا این که با طلاقت آتیش تو زندگیمون ننداز و حتی خواهرم می گفت از خونه میندازمت بیرون اگه بخوای برگردی و ...
من ناچار سال ۹۷ ازش حق طلاقم رو گرفتم تا اگه مجدد تکرار کرد من طلاقم بگیرم اما متأسفانه دقيقا سال بعدش متوجه خیانت بعدیش شدم و تا دی ماه ۱۴۰۰ این آدم چندین بار بهم خیانت میکرد و من فقط بعضیاشون متوجه میشدم اونم خیلی سربسته .
حقیقتا هم خیلی خوب کارشو بلد بود و همه چیو عادی جلوه میداد که اصلا شک نمی کردم به هیچی!
اما چون خانواده حمایت گری نداشتم و شاغل نبودم و حتی گواهینامه ام نداشتم نتونستم طلاقمو بگیرم.
بارها بعد این که مُچش رو می گرفتم قسم و گریه میکرد که آدم میشه و درست میکنه همه چیو اما دوباره بعد ۶ ماه یا یه سال بعد، گند جدیدش رو میشد .
یه بار بهم گفت دوستم نداشته و جوونی نکرده واسه همین این کارا رو میکنه .
حتی به زنه تو چتش گفته بود که زنم خرابه 😔
که خيلی دلم شکست🖤💔
نهایتا همه چیو با یه دل شکسته و خشم و بغض فرو خورده رها کردم و تصمیم گرفتم فقط زندگی کنم که بگذره و تموم شه و سراغ گوشیش نرفتم و تجسس نکردم.
اما بهش گفتم بالاخره یه روز که مستقل شم به همون خدا جدا میشم و میرم چون واقعااااا خسته شدم ازت.
کلا دیگه نسبت بهش حس خاصی نداشتم و همه چیو رها کردم...
تا این که مهر ماه ۹۹ شاغل شدم، گواهینامه گرفتم، خونه خریدیم .
خلاصه تو این یکسال این می رفت روانپزشک اما من اصلا نرفتم ببینم چه داروهایی مصرف میکنه...
سعی کردم خوش بین باشم تا این که چند ماه پیش با یه خانمی تو دانشگاه شون هم کلاسی بود و برای درس شون باهم در ارتباط بدون حتی چندین بار بهش گفتم از این کارات خوشم نمیاد یا دوست ندارم با این خانم در ارتباط باشی کلی ناراحت میشد که تو شکاکی تو روانی هستی و یه گند رو صدبار همش میزنی و شاکی میشد...
تا این که یه روز که سرکار بودم بهم گفت که میخواد با این خانم برن یه شهری که از محل زندگی ما تقریبا ۶۰ کیلومتر اون طرف تر بود هرچی بهش گفتم خب تنها برو
گفت نه این خانمم با همین استاد این درس رو داره .
اصلا مامانش هم با ما میاد که مشکلی نباشه...
اما من اصلا نبودم که ببینم مامانش هم با اونا رفت یا نه؟؟ خانم جوون و مجرد با یه تیپ خوب
کلی ناراحت شدم که چرا اصلا توجه نمیکنه که من خوشم نمیاد پس حداقل بخاطر من این کارا رو نکنه...
ادامه داره...