چه میشود کرد در دنیایی که خشت به خشت پاره آجر هایش از جنس عشق است ومردمانش صورتک های یک عاشق پیشه را بر چهرشان میزنندو عاشق بازی میکنند درحالی که نمیدانند عشق چیست وافسوس که عاری از هرحسی هستند اما حس نقطه ی مقابلشان را به بازی میگرند، جان به جانشان کنی هم نمیدانند که یهو میشوند جان و جهان آدمک ساده دل و آنگونه بازی میکنند با دل آدمکی که کوچک ترین گناهش تنهایی اش است، وقتی که خسته شدند از دل آدمک با هزاران ننگ و فریب رهایش میکنندو زیر چکمه های اهنینشان قلب بی جانش را میشکنند واینگونه میشودکه بازی دل شکستن آغاز میشود و کم کم تیرگی میشود حاکم شهر عشق و نفرت میشودجایگزین مهربانی ، حسادت میشود بذر برای رویش کینه ها و کینه ها جرقه ای میشوند برای به آتش کشیدن و آن وقت یک نفر میشود قاتل هزاران آدمک ساده دل.
#دلی-بداهه نویسی
خوشحال میشم نظرتونو بشنوم همین الان نوشتم یکهویی