من مادر شوهرم فوت شده
و با خانواده ی مادر شوهرم رفت و امد زیاد داریم و ی جوری من شبیه جاری خانواده ی مادر شوهرم میشم
بنابراین ما ۴ تا جاریم (اون سه تا ی دیگه عروس های پدربزرگ شوهرم هستن)
یکی از جاری هامون ک اسمش سمانه است ۳ تا بچه داره ک اخریش پسره و ۵ سالشه امشب سر سفره خونه ی پدربزرگ شوهرم کنار هم نشسته بودیم
ک پسرش یکمی از نوشابشو از عمد ریخت رو پام منم گفتم سمانه نگا بچت از عمد میریزه
خیلی بی اهمیت گفت ولش کن بچس
بعد ۳۰ ثانیه کل نوشابرو ریخت رو سر و صورت و لباسم خیلی جلو جمع خیلی کنفت شدم منم بهش گفتم سمانه نگا بچت از عمد میریزه دیدم گفتم
با عصبانیت عههه ولش کن بچس منم گفتم ینی چی بچس خو یچی بش بگو
تو بار اولم هیچی بهش نگفتی
پاشدم قهر کردم رفتم تو هال
دیدم گفت اگه عقل داشتی دهن ب دهن بچه نمیذاشتی منم گفتم حالا بی عقلم شدیم
حس کردم گفت بهم نفهم چونکه من تو هال بودم دقیق نشنیوم
منم گفتم اگه بهم گفتی نفهم جد ابادته