دیدم یه بوی غیر عادی میده و چرتو پرت میگه یه سوالو صد بار میپرسید و کلا منگ میزد...برادرشوهرم گفت بابا مثل اینکه خیلی سنگینی و پدرشوهرم گفت اره آب فرات خوردمو از این چرتو پرتا😒😒 جالب اینجاس سریع وضوع گرفت وایساد به نماز خوندن😑😕
پدرشوهرم گفت پاشو برو تو اتاق دراز بکش نشین اینجا بعدش منم دیدم پدرشوهرم هی داره نگاه میکنه و حالش دست خودش نیس اومدم تو اتاق شوهرمم بیرون بود سریع اومد بهش گفتم از بوی ذغال حالم بد میشه و نرفتم تو پذیرایی... شوهرمم فک کنم نفهمید حال باباشو چون با برادر شوهرم رفتن پشت بوم جوجه درست کنن لابد برادرشوهرم میگه بهش😶 بنظرتون کارم زشته اومدم تو اتاق؟؟