راستش خانواده ی شوهر من خیلی قضیه دارن ، وقتی وشوهرم ده سالش بوده مادرش میمیره پدر شوهرمم سر چهلمش نشده بر میداره زن میگیره. زنشم یه دختری بوده که تو فامیلاشون از قبل قرار بوده با هم ازدواج کنن و نمیشه و اینا. یعنی همه میفهمن زیر سر داشته قبلا. شوهرم هم میمونه پیش مادربزرگ پدر بزرگش. سالی یکی دوبار باباشو میبینه فقط . پدر شوهرمم دوتا دختر میاره و مشغول زندگی خودش میشه. وقتی شوهرم دانشجو میشه تا خواستگاری و عروسی ما دیگه پدرشو نمیبینه اصلا نمیخواسته ببینتش و نمیبخشتش. الان هم به اصرار من و مادربزرگش عید تا عید یا مهمونی ای باشه که دعوت باشن همو میبینیم. حالا امروز پدر شوهرم زنگ زده که فردا سیزده به در به میلاد بگو با دو تا دخترش که رابطمون باهاشون خوبه و شوهرم واقعا هواشونو داره و میگه اونا مقصر نیستن قراره بریم بیرون ، ولی خودش و زنش هم بیان که کم کم اختلافا رو بذاریم کنار. من گفتم که به شوهرم دروغ نمیگم. اونم گفت که من پیرم و مگه چند سال دیگه زنده ام و اونم پسرمه دل تنگشم و از این حرفا الان اصلا نمیدونم باید چیکار کنم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!