خونه مامانم دوره امروز با شوهرم اومدم خونه مامانم ک یکی دو روز بمونم و خیلی هم خونه مامانم رو دوست دارم الان شوهرم گفت برای یک هفته شاید بره شمال با رفیق هاش بهمم گفت ک کجا ها میره سوغات چی بیارمو این حرف ها حس منفی هم ندارم ک بخواد بره اشتباهی کنه فقط نمیدونم چرا خوشحال نیستم دعا کنید ناراحتم نکنه همینجوریشم افسرده هستم
اها با رفیقت چطور؟؟ به دلت بد راه نده ولی درستش این بود تو عید کنار هم باشین
راستش یه دونه دوست دارم ک چون با شوهرش قهره منم نمیذاره برم خونش اصلا همو نمیبینم و تاحالا نشده ک خودم به تنهایی برم جایی یا با خودش میرم یا حالا فامیلش باشه یا خواهر های خودم حساسه خیلییی اما الان دیگه گفتم باشه برو چون میدونم اکه نه هم بگم اعصاب خودم خرد میشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بگو در زندگی مشترک کاش همه چی متقابل بود من بگم هر جا دلم میخواد میرم با هر کی به تو نمیگم تو ...
گفتم منم نیاز ب تفریح دارم منم با دوتا بچه سرکله میزنم دوست دارم برم تفریح گفت درست درست و دیگه چیزی نگفت مامانمم گفت انقدر بهش گیر نده دیگه منم چیری نگفتم البته این حرف رو مامانم جلو شوهرم بهم نگفت