اون از من كوچيكتره ولي زودتر ازدواج كرده و بچه داره و خونه اينا داره من تازه يكساله ازدواج كردم و هنوز خونه خودمم نيستم
بعد بحث دستپخت شد اينا خاله هام هي تعريف غذام مبكردن دختر خاله ام هي گفت منكه نخوردم بايد دعوتمون كنه نامزد كرد عروسي كرد يه مهموني نداد
منم بهش گفتم تو هم منو دعوت نكردي ديگه هم من خونه مادرشوهرمم شرايطش نداشتم تو خونه خودتي فلان بعد اين هي شروع كرد گفت نه بايد دوبار دعوتي بدي يا يه چيز خوب دعوت كن تلافي دوتاش بشه
گفتم باشه ولي اين بحث ادامه دار شد و منم گفتم يه بار شوهرم از اون ساندويچايي كه شوهرت درست ميكنه ميخواسته چندبار بهش گفته يه بار دعوتمون نكرد بخوريم بعد گفت خب من شايد شرايطش نداشتم😕 گفتم منم شرايطش نداشتم حتما كه هي ميگي مهموني ندادي ندادي مگه از عمد ندادم؟
كلا بحثمون بالا گرفت و خيلي فشارم اومد از حرفش نميشد جواب ندم الانم اونقد از دستش عصبي ام خاله هامم هي ميگن تو ديگه اينقد كش نده انگار من شروع كردم كه كش ندم