عزیزدلم الهی که سرش بیاد حالتو درک نکرد ،بخدا تو خونه منو شکنجه روحی و جسمی میداد خودم برم و هیچ چیزی بهم تعلق نگیره ،ولی من چون با ابرو بودم صدام در نمیومد اخرین کارش این بود که اومد خونه پدرم و دعوای وحشت ناک کرد پدرمو زد وسایل خونه رو شکست ،بعد پشیمون شد گریه کرد و کل جد و اباد خودشو فرستاد دوباره رفتم دوباره همون ادم بود ،بارها بهش فرست دادم درست نشد بدتر شد،منم دیگه بریدم ،اش و لاش شدم هیچی برام نمونده