تازه برای خونه وای فای گرفته بودیم
قرار بود فردا جواب های کنکور بیاد
کامپیوتر رو روشن گذاشته بودم و صفحه سایت سنجش رو بالا که فردا فقط وارد بشم
ساعت ۱ بود که با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
امیرعلی بود با نگرانی جواب دادم
چی شد نصف شبی؟
امیرعلی- رها حاضر کن بیام دم در
من- چی شده میمیرم تا بیای
امیرعلی- خبر خوبه زود باش فقط
مانتومو تنم کردم
از خونه امیرعلی تا خونه ما نیم ساعتی راه بود ولی خب صداش از تو ماشین می اومد
یواش از اتاق اومدم بیرون
پاورجین پاورچین از خونه زدم بیرون
منتظر امیرعلی شدم
تا رسید با نگرانی سوار ماشین شدم
چی شده؟
امیرعلی - رتبه ها
من-خیر نبینی بحق پنج تن اون که فردا میاد
امیرعلی - نه بک ساعته اومده
دستام شروع کرد لرزیدن
فقط از بابا میترسیدم
من- خراب کردم؟
امیرعلی- عالی ۳۰۶ میدونم تو لیافتت بیشتر از اینا بود اما روزگار ناسازگاری کرد
بغضم گرفته بود
من- یه تصمیمی دارم کمکم میکنی
امیرعلی- هرچی باشه
من- بابا میخواد که عمران بخونم اما برای اولین بار میخوام مخالفت کنم میخوام کامپیوتر بخونم توی این مسیر به یه نفر نیاز دارم پشتم باشه.
امیرعلی- کار خوبی میکنی. از این سن باید خودت برای خودت تصمیم بگیری نه دیگران .
فردا رتبه رو به مامان اینا گفتم
مامان کلی ذوق کرد و بابا کاملا طبیعی برخورد کرد
چون توقع رتبه زیر ۱۰۰ رو داشت
بعد انتخاب رشته بابا یک هفته ای باهام سرسنکین بود و من کمتر جلو چشمش بودم که ناراحتیش رو نبینم
دوسش داشتم دلم نمیخواست دلیل ناراحتیش من باشم
ولی خب من باید قوی میبودم
نمیخواستم این ضعیف بودنم ادامه داشته باشه و یه بار دیگه لطمشو بخورم
ماه ها روال زندگی بطور طبیعی گذشت تا جواب انتخاب رشته ها اومد
من رها اعتماد ورودی سال ۹۱_۹۲ رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر