مدرسه موافقت کرد که با ماهی یک بار حضور و دادن امتحان های دوره ای حضور رو رد کنه.
میدونستم که باید خبر رو به امیرعلی بدم ولی اینکه چطور بگم رو نمیدونستم. میدونستم که ناراحتش میکنه این موضوع.
گوشی رو برداشتم که پیام بدم بهش
دینگ
پیام اومد برام، امید بود
_ رها از فردا اگه اوکی باشی شروع میکنیم. هرچی زودتر شروع کنیم ماه های آخر کمتر به مشکل میخوریم.
من- فردا با امیرعلی قرار دارم از پسفردا شروع کنیم .
بعدشم پیام نوشتم برای امیرعلی
- بابا برای من تصمیم گرفته امید درس هارو باهام کار کنه اگه دعوایی داری بیا با بابا کن.ولی نگرانم نباش
خیلی طول کشید که جواب بده
فقط نوشت:
_من حرف تو رو یه بار میگی قبول دارم نیاز نیست دو بار بگی . نگرانت نیستم
...
کلاس های من با امید شروع شد
هر روز از ۹ صبح تا ۳ بعدازظهر باهم توی اتاق من کلاس داشتیم
با جدیت تمام درس میداد نه شوخی نه حرف نامربوطی
درس میداد و درس میخواست
بعد از گذشت یک هفته حس کردم که شاید سال پیش امید حرف الکی به امیرعلی زده و اونم شلوغش کرده اصلا شاید تو این یکسال خیلی چیزا عوض شده باشه
امیرعلی هم چیزی نمیپرسید طبق معمول هرشب میومد و احوالمون رو میپرسید.
دو ماهی به همین روال گذشت شهریور ماه بود و روز تولدم
صبح زود بیدار شدم و درس های روز قبل رو مرور کردم
تا نه شد و امید اومد. درس هارو خوب میخوندم دوست نداشتم اصلا جلوش کم بیارم . الحق استاد خوبی بود و از اینکه با مدرسه رفتن وقتم تلف نشده بود خوشحال بودم.
ساعت نه شد و راس ساعت اومد.
از در که اومد با اخم همیشگی سلام کرد
سرتا پاشو نگاه کردم شلوار کتان کرم پوشیده بود و تیشرت سبز رنگ چشماش، موهای لخت مشکیش تا سر شونه هاش اومده بود . با پا گذاشتنش تو اتاق هوا یه تیکه پر شد از عطرش.
امید_ چیزی شده؟
_ها؟ نه چرا؟
امید- مبهوت شدی
- قشنگ شدی
امید- قشنگیمو با تو ست میکنم اخه
یه چیزی ته دلم ریخت. رها مسیری که خیال امیرعلی رو بابتش راحت کردی رو نباید بری.
_درس هارو خوندم. تست ها هم زدم.
دست کرد تو جیبش و یه بسته کوچیک دراورد داد بهم گفت بعد از کلاس بازش کنم.
اون روز از درس هیچی نفهمیدم
امید هم استاد جدی هر روز نبود
کاملا فهمیده بود که حالم خوش نیست و دائم با لبخندش که چال گونش رو نمایش میداد حالم رو بدتر میکرد.
ساعت ۱۲ به بهونه کاری که براش پیش اومده رفت
من سریع سراغ بسته رفتم
یه کش مو ، یه گردنبند که یه زنجیر بود که قلب بهش وصل بود با یه نوشته:
دو ماه صبر نشون دهنده اینه که من مرد قوی ای هستم. دو ماه ساعت ها کنارت بودم و تو نفهمیدی که چقدر دوستت دارم. از این به بعد هم مثل این دو ماه میگذره . فقط خواستم بهت بگم که حرف نگفته ای از سمت من نمونده باشه.
...
صدای تپش قلبم رو میشنیدم. دستم رو گذاشتم روی سینم میترسیدم بیرون بیاد قلبم. تمام روز چندین بار نامه رو خوندم. چهرشو تصور کردم. عطرش هنوز توی اتاقم بود. کادو و نامه رو جایی قایم کردم و زودتر از وقت همیشه خوابیدم که نکنه با امیرعلی مواجه بشم
دائم به خودم میگفتم چیزی نشده. هنوزم سر حرفت با امیرعلی هستی...