از فکر و خیال دارم افسرده میشم
منو همسرم یکساله ازذواج کردیم بعد ۵ سال بهم رسیدیم با مشکلات
همسرم یه پسر خاله داره که آدم درستی نیست یعنی قبلا با زنش صیغه بود و اجباری ازدواج کرد باهاش و الانم هزار کار میکنه و همسرم چون صمیمی تره باهاش از بچگی میدونه همه رو
حالا همسرم قصد باز کردن مغازه ای داره که پسر خالش تولید کننده همون کالا هست و قراره کمکش کنه
من هییییی استرس میکشم وقتی باهاشه میترسم همسرمو به سمت خودش بکشونه خیلی سر این بحث ها داشتیم
همسرم میگه هر کس زندگی خودشو داره اون بدبخته و اینا
حالا الانم رفته باهاش ماهیگیری که ناخودآگاه تنم میلرزید فعمیدم
شوهرمم اومده بغلم میکنه و میگه چرا انقدر نگرانی و ارزش نداره و اون زندگیه خودشه و من تو رو انتخاب کردم
الانم آروم شدم و رفت