قبل از عید که خواستیم بریم شهرستان خونه مادرم به شوهرم گفتم هر چه قدر اونجا بهت خوش گذشت میمونیم اصرار نمیکنم زیاد بمونی که خسته بشی،پس هر وقت دوست داشتی برگردیم،اما از اولش که رفتیم غرولندش رو شروع کرد،کلا آدمیه که خیلی خط کشی شده رفتار میکنه،همش میگفت چرا آبجیت دیر اومد دیدنمون،چرا ال چرا بل،چرا بچه هاشون شلوغ میکنن ،همش غر غر،آخرشم شلوغ کاری بچه های داداشم رو بهانه کرد و شب کلی داد و بیداد کرد، صبح پنجم پاشد گفت من میرم میای یا میمونی،منم باهاش برگشتم چون بچه ها واکسن ۶ ماهگی دارن،از وقتی اومدیم باهاش قهرم خیلی از دستش عصبی ام، دفعه اولش نیست میدونم دفعه آخرشم نیست
قیافه مادرم از جلو چشمم نمیره کنار،سنش بالاست ،چقدر عزت بهش گذاشت و دولا راست شد،اما آخرش این باعث شد با چشم پر اشک از ما خداحافظی کنه