ببینید دوستان،من کتاب رمانی به نام کارآگاه بچه ها دارم،نویسنده ش ایرانیه و مربوط به سال۱۳۷۴ میشه.شخصیتی تو اون رمان هست بنام هاشم خان که بسیار دیوصفت و آشغاله.دختر کوچیکش عذرا رو تا سرحدمرگ زده بود و تو خونه حبسش کرده بود و زن احمقشم از روی ناآگاهی و هرچیز دیگه ای تلویحا با شوهرش همکاری میکرد،یعنی اعتراضی از این بابت نداشت و حتی درخواست طلاق هم نداده بود.خب اون زمان اینطور بین مردم جاافتاده بود که به بزرگتر باید احترام گذاشت،هرچقدرم بد باشه،به شوهر باید احترام گذاشت،با لباس سفید رفتی با کفن برمیگردی و...
و همین باعث میشه که جامعه به حدی از خشم برسه که از سکانس سیلی زدن توگوش پدره الگو بگیره.خب نه اون زمان درست بوده و نه الان.
مصداق افتادن از اون ور بومه.