2777
2789

تو تاپیک قبلم موضوع دعوامون هست ،خلاصه بگم رفتیم خونه مامانش ناهار قرار بود شام بریم خونه مامانم و مادربزرگم که بغل همدیگن 

بعداز ناهار مامانش گفت بریم خونه خالش ساعت ۴بودیم (برادرشوهرمو خواهرشم بودن )بعد مادرش حاضر شد اومد گفت شماام که میاید ؟قبلش به شوهرم گفتم میخوای بری گفت بریم یسر بزنیم بیایم ،گفت باشه ،به مادرشم گفت فقط زود بریم ما کار داریم مامانش گفت چقدر هولی من میگم فلانی هوله(برادرشوهرمو میگفت) 

خلاصه رفتیم بعداز اونجا مامانش با برادرش هماهنگ میکردن که برن خونه اون یکی خاله ،من پیش خودم گفتم لابد مادیگه نمیریم دیر میشه و ...( شوهرم میگه به منم گفت و هماهنگ کرد من که ندیدم )

دم در که داشتیم برمیگشتیم برادرشوهرم اینا جلوتر رفتن ،خواهرشوهرمم داشتن حرکت میکردن ولی هنوز نرفته بودن ،مادرشوهرم اومد سمت ماشین ما دوتا ظرف اش دستش بود گفت شماام که میاید (چون با ماشین ما اومده بود  دخترم گیر داده بهش 😏)من قبلش تا مامانش بیاد به شوهرم گفتم نه دیگه دیر میشه دوساعت طول میکشه و ... 

مامانش که اومد گفت شماام که میاید شوهرم من من کرد من گفتم نه دیگه دیر میشه میخوایم بریم خونه مامانم گفت نیم ساعت میشینیم میایم (همیشه همینو میگه بعد دیگه بلند نمیشه)

مامانش رفت بدو بدو تا دخترش نرفتن برسه به اونا سوار ماشینشون بشه ساعت ۶ بود 

بلاخره ما رفتیم خونه مامانمو مادربزرگم البته توراهم شوهرم غر میزد حالا میرفتیم من گفتم باشه اگه میخوای برو و منم غر زدم کلی که اره اونا برا ما برنامه میریزن انگار نه انگار ماام ادمیم برنامه داریم و .... ولی رفتیم خونه مامانم و مادربزرگم (برا مامانم کیکم گرفته بودم تولدش بود)

بعداز اون سه رووووز قهر اعصاب خوردی نه اون صحبت کرد نه من 

خلاصه من گفتم جهنم پیش قدم شدم صبحانه درست کردم و ... با اینکه دلم پر بود ولی بهش گفتم که این فقققط چون دلم تنگ سده بود همین اولش اوکی بود وخوب بود 

دیدم اوووه اون چه شاکیه 

میگفت مادرم اومد سوار ماشین بشه تو ردش کردی شاید منظورت بی احترامی نبود ولی ظاهرش اینو نشون داد با اون سنش اومد تو ردش کردی که نه ما نمیایم هول شدی که بری خونه مامانت حالا چی میشد یه ساعت اینورتر ،اکه من اینکارو با مادرت میکرد تو منو سرویس میکردی و ..

بعدم من با خالم اینا راحت نیستم توام راحت نیستی با اینا میرفتیم تموم میشد راحتتر بود 

بعدم تا اونجا کلا یه ساعت بیشتر طول نمیکشید رفتن و اومدنمون 

خلاصه دیدم اون دلش پرتره 

بنظرتون حق با من بود یا اون ؟









بیشتر ب نظر میاد حق با اون بود 

درسته از قبل برنامه ریزی داشتید خودتون ولی خب حالا دیگه اینطوری پیش اومده بود سریع برنامه رو عوض میکردی اینورو میگشتی و بعد شام هم میرفتی خونه بابات 

ب نظر من حق داره 

برنامه نظامی ک نبوده ، حالا همیشه هم طبق برنامه های ما پیش نمیره ، کار پیش میاد ب هم میخوره 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

حق با تو بوده 

چون شما بی احترامی نکردی فقط گفتی برنامه داری به هرحال اگر برنامه ای داریم و تصمیمی گرفته شده به هرحال بهتره دو تا همسر بهش وفا دار بمونن


یاهویامن لاهو الاهو✨🌸🍃سرکوه بلند فریاد کردم،علی شیرخدا را یادکردم،علی شیرخدا_یاشاه مردان،دل ناشاد مارا شادگردان.علی شیرخدا دردم دواکن.مناجات مرا پیش خداکن.قرآن همه اش یک یاعلی است.🪴إرحَمْ عَبْدِکَ ضَعیفْ🙏🏻✅امام صادق علیه السلام فرمودند:اگر کسی دو تا کلمه بگه . السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک و رحمة الله و برکاته ، 20 حج تو نامه عملش نوشته میشه.🍃🌸 چندساله منتظرم منتظر آمدن یه کوچولوی سالم و صالح که دل من و همسرم شاد بشه🥲  برای حاجتم یک صلوات می فرستید؟  ❤😍 اگر محبت کردیو و فرستادید خبرم کنید که منم ۳ تا براتون صلوات بفرستم🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🪴🪴یاضامن آهو یا امام رضا ع عاشقتم❤❤❤
سلام عزیزم بهنظرم حق با شوهرته و شما خیلی سخت گرفتی، میرفتی خونه خاله شوهرت و راحت می شدی حالا یه با ...

شوهرمم همینو میگفت ولی من اون لحظه خیلی بهم زور اومد که من هنوز خونه مادرم نرفتم بعد مادرش خونه یکی یکی خاله هاش رفته ،بعدم کار من به مادرش بی احترامی بود بنظرت؟

میگه حالا مگه یه ساعت اینور اونور میشد چی میشد؟

راست میگه 

یه کمی هم گذشت خوبه 

به خودت میگفتی حالا خب پیش اومده و داریم اینور رو میگردیم ، دو سه ساعت دیگه خونه بابام هم میرم 

حالا فکر کن برعکسش پیش میومد ، می‌رفتید خونه بابات و مامانت دوست داشت با دخترش یعنی شما بره خونه کسی ، چقد خوشحال می‌شدی شوهرت کوتاه بیاد و بگه باشه بریم ، یا اینکه هر چی همه بهش بگن رو هیچکس رو نگیره و یه کلام بگه نه اول خونه بابام 

اینکه روی کسی رو زمین بندازی بی احترامیه دیگه 

اونم خوشش اومده پسرش و عروسش همراهش باشن میره خونه خواهرش 

به این دلایل و با این طرز فکر ،من میگم شما باید قبول می‌کردید و می‌رفتید 

الآنم اتفاقی نیفتاده ، از دلش در بیار و کش ندید موضوع رو

ممنون عزیزم  مشخصه خیلی فهمیده ای

نظر لطفته ولی نه بابا ، توی شرایط قرار میگیرم ،گاهی منم مثل شما راه درست رو گم میکنم 

ولی روشن همینه ۱_ برعکس میکنم جریان رو ، میگم اگر من جای شوهرم بودم و این اتفاق از سمت شوهرم میفتاد چی 

خوب بود یا بد بود ! بعد میبینی گاهی پیش خودم میگم وای اگر همین رفتار منو اون داشت خیلی بد تر از این قشقرق میکردم و سریع ب خودم میام 

ب هرحال آدم ،اشتباه هم میکنی دیگه ، چیز عادیه 

خودتو ناراحت نکن 

حالا آشتی کردید ؟

نظر لطفته ولی نه بابا ، توی شرایط قرار میگیرم ،گاهی منم مثل شما راه درست رو گم میکنم  ولی روشن ...

ممنپن از راهنماییات عزیزم 

اره استی کردیم ولی چه فایده چند روزی که تعطیل بودیم خونه گند خورد توش 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز