2777
2789
عنوان

فامیلامون خیلی بدن

302 بازدید | 19 پست

من پدر بزرگم ازدواج کرده بعد فوت مادر بزرگم 

زنه خیلی ازش جوون تره همش عید به عید میره شهرستان 

بابابزرگمو نمیبره با خودش 

چون بابابزرگم خیلی گیر میده به حجاب و همه چی اونم فامیلاشون خیلی آزادن خلاصه بابابزرگمم زیاد نمیره باهاش عید نهایت دو سه روز میره بر میگرده بقیه عید رو تنهاست

همه دایی هامم میپیچونن نگهش نمیذارن یکی دو‌روز هر کدوم تو خونه هاشون ببرن پیششون نمیدونم چرا اینهمه هم بهش پول داده ارث داده خوبی کرده همشون عید به عید دروغ میسازن داستان میسازن که ما نیستیم و از این حرفا فقط ما که نوه دختری هستیم مجبوریم با همه توقع های پدربزرگم کنار بیایم همش یهو یه برنامه میچینه برنامه های ما خراب میشه 

مثلا میخوایم یه جا بریم یه دفعه میگه سه روز میام خونتون ما برناممون خراب میشه 

کلا عید ها دست به سینه میشینیم که ببینیم بابابزرگم چیکار داره چی نیاز داره ولی دایی ها و دختر دایی هام همیشه راحتن

واقعا از دست خانواده مادریم خسته شدم خیلی آدمای بیخودین همه میرن کنار همش ما وسطیم با همه بد قلقی های پدر بزرگم باید کنار بیایم 

وقتی هم میاد خونمون چند روز میمونه همش از ۷ صبح باید بیدار بشیم بشینیم پیشش به زور صبحونه بخوریم 

به زور ساعت ۱۲ ظهر ناهاربخوریم 

غذایی که دوس نداریم مجبوریم بخوریم 

بدتر از همه جلوش باید مانتو بلند تنم باشه واقعا گرمم میشه

همه دختر دایی هام راحتن فقط ما همش باید درگیر باشیم

بدترین خانواده رو داریم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

فامیلا ما بدترن

 کامل خوندی 😔💔؟ فکر نکنم بدتر از مال ما باشن همش تو فشار و محدودیت از همه لحاظ همه هم خودشونو میکشن کنار

وقتی بابابزرگم مریض میشه بابای من که داماده میبرتش بیمارستان پسراش بعدا میفهمن 

این چه مدلشه اخه؟!!

من این داستانو با پدرشوهرم دارم خیلی سخته خدایی

 حسرت میخورم که چقد الان دختر دایی هام راحتن 

الان بابابزرگم فکر میکنه رفتن کربلا ولی دروغ میگن که بابابزرگم تو ماه رمضون نخواد دو سه روز خونشون بمونه 💔


زن گرفتين براش كه شما نگهش دارين؟؟؟مادرت و داييات زنگ بزنن به زنش كه شوهرتو ول كردي رفتي به خوش گذرو ...

 هفت ساله همینه داستان 

زنه عید ها میره شهرش از ده روز قبل عید  

بابابزرگم نهایت سه روز باهاش میره برمیگرده

کسی هم نمیتونه چیزی بگه به زنه

چون بابابزرگم دعوت میکنه که من مشکلی ندارم مگه من چه مشکلی دارم حتما شما دوس ندارین بیام خونتون و ناراحت میشه و میگه اصلا میمونم خونه خودم 

تقصیر خودشم هست از زنش دفاع میکنه

خیلی هم گیر به حجاب و مدل. مو و همه چی میده ما مجبوریم همه جلوش چادر سر کنیم یه ذره کرم به صورتم جرات ندارن بزنم همه کارام یواشکی 

میادخونمون همه لاک هامو جمع میکنم از میز آرایشم قایم میکنم 💔💔


 کامل خوندی 😔💔؟ فکر نکنم بدتر از مال ما باشن همش تو فشار و محدودیت از همه لحاظ همه هم خودشونو ...

ی چیزی بگم از هرچی حرف بتونی بگذری باز یه چیزی میمونه 

چرا خودت تابو نشکستی ک کار نکنی هرچی میگه گوش ندی؟

درحال ساخت ....:)

درین حد مذهبیه 

مامانتم مذهبیه؟

ادم خسته میشه اینجوری 

خودت باید شل کنی کم کم مثلا ی کم شالتو بده عقب تونیک بپوش شالت افتاد اهمیت ند چیزیم گفت بگو شما محرمین جلو بقیه ک اینجوری نمیگردم 

سعی کن با زبون بگیری

حسرت میخورم که چقد الان دختر دایی هام راحتن  الان بابابزرگم فکر میکنه رفتن کربلا ولی درو ...

منم بخدا جاریم همش تو مسافرته ی دفعه نشده ب پدرشوهرم تعارف کنه توهم بیا بریم یا اصلا ی شب شام بیا خونه ما بعد من دیروز ب شوهرم میگم بریم تا پارک برگشت گفت باشه ب بابامم ببریم منم گفتم اصلا نمیام 

درین حد مذهبیه  مامانتم مذهبیه؟ ادم خسته میشه اینجوری  خودت باید شل کنی کم کم مثلا ی کم ...

 پیشاپیش خیلی ببخشید اگه طولانی میشه متن💔🥲 


مامانم نه اینجوری نیس خودشم وقتی بابابزرگم میاد مانتو تنش میکنه و راحت نیس اصلا

کلا بچه هم که بوده همیشه مانتو میپوشیده و روسری کوتاه 

الانم همینجوریه جلوش دیگه عادت نداره دربیاره بابابزرگمم اخه یه بار نشده بگه دربیار

ما هم دیگه همه با حجابیم جلوش 

یه بار یه سوییشرت تو خونه تنم بود کلاهش هم سرم 

چیزی نگف ولی معلوم بود خوشش نیومد از کوتاه بودنش


خونشون هم که میریم همه چادرین ما هم چادری کلا غیر چادر چیزی بپوشیم یه چیزی بهمون میگه البته تو خونه ش درمیاریم چادر رو ولی خب نمیدونه من کلا مانتویی ام

بد قلقی های دیگه ش هم اینکه خیلی از ما که نوه دختری هستیم توقع داره از من و داداشم و کلا مامانم و بابام اصلا نمیتونیم نه بهش بگیم هی اصرار میکنه  ولی دایی هام تا میگن نه میگه حتما نمیتونن دیگه😑😐


مسافرت پارسال بردیمش کوفتمون شد

اتاق دوبلکس گرفت کلی هم خرج کردااا ولی خب مثلا ما طبقه بالا رفتیم وسایل گذاشتیم هی همش گفت بیاین پایین پیش من من یه لحظه نمیتونستم برم بالا یکم هوا بخورم موهامو باز کنم یا اصلا استراحت کنم

از ۷ صبح هم هر روز بیدارشو لباس بپوش بریم صبحونه منم اصلا اینجوری نیستم میل ندارم اون ساعت 

بعد ساعت ۱۲ ناهار به زور میخوردیم 

امسال گفتیم واسه ماه رمضون جایی نمیریم با زنش چند روز رفت جنوب خونه فامیلاشون زنش فوری سوم فروردین بلیت گرفت گف برگرد دوس نداره بمونه اونجا که به فامیلاشون بخواد گیر بذه

خلاصه تهش فقط ما تو فشاریم الانم فعلا نیومد خونمون ولی خب چند روز دیگه میاد و سختی هاس فقط برای ماعه 


دایی هام خوب خودشونو خلاص میکنن

دایی اخریم که کلا پیداش نیس 

حتی بابابزرگم چند ماه پیش رفت بیمارستان اصلا یه ملاقات هم نیومد 😐 همش تلفنی 

مثلا زنش از این خیلی مذهبی هاس‌ این چه مذهبیه که نمیان به بیمار یه سر بزنن اینهمه هم خوبی به بچه هاش کرده

منم بخدا جاریم همش تو مسافرته ی دفعه نشده ب پدرشوهرم تعارف کنه توهم بیا بریم یا اصلا ی شب شام بیا خو ...

 💔💔 

دقیقا

اصلا آزادی نداریم 

من هر برنامه ای میریزم تو زندگیم مخصوصا عید ها همش میگم فلان روز نکنه یه برنامه ای بریزه برامون نکنه نشه 

حالا اونا راحت برا خودشون 

ی چیزی بگم از هرچی حرف بتونی بگذری باز یه چیزی میمونه  چرا خودت تابو نشکستی ک کار نکنی هرچی می ...

 

مامانم و بابام کلا نمیتونن دربرابرش نه بگن 

بابام خیلی کار ها براش میکنه که اولویت اصلا با پسر هاشه خب نه داماد ولی میکنه باز


ما هم کلا مطیع هستیم هر چی میگیم دعوا میشه 

بعضی کار هایی که میتونیم و کردیم هم یواشکی همش 

الان  هر جا میرم مانتویی میرم ولی خونه بابابزرگم با چادر 

یه ذره کرم نمیتونم بزنم به صورتم گیر میده میگه ارایش کردی😑

 

تابو شکنی به قیمت دعوا تموم میشه که مامان بابام دوس ندارن و اونا هم با من دعوا میکنن 


مجبوریم یواشکی یه سری کار ها کنیم ولی تو عید خیلی دستمون بسته س چون هیچکس همکاری نمیکنه انگار فقط مامان من بچه شه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز