سلام
امروز تقریبا از صبح هر وقت بیکار شدم تاپیک پربازدید شمارو خوندم .
هیچوقت فکر نمیکردم شخصی مثل من هم باشه
با هر جمله ات درد کشیدم
خیلی زیاد درکت میکنم
داستان زندگی من پر از فراز و نشیبه. حتی در حوصله خودمم نیست که بخوام تعریف کنم .
فقط اومدم اینجا که بگم هر چه زودتر تمومش کنی بهتره .
اون بچه رو نجات بده . تو نسخهی کامل از زندگی منی . البته خیلی بهتر و سبکتر . اما فرقی نمیکنه . دو سه مورد شباهت ما برای اینکه بتونم به خودم اجازه اظهار نظر بدم کافی بود .
من پسرمو نتونستم نجات بدم . پسر من بیست سالشه و درگیر کلی مسائل روحی شده که مسببش ترس از جدایی و طلاق منه. منم خودمو وقف کردم بلکه شوهرم خوب و سالم بشه . نشد . خانم عزیز راست و حسینی بگم اینا درست نمیشن. اینا ریشه اشون در جایی قرار داره که نمیشه تیمارشون کرد . فقط خودتو از بین میبری و اون عزیز کوچولو رو .( دور از جونش) فقط فرار کن. به هیچی فکر نکن و هرچه سریعتر اقدام کن و خودتو پسرتو از اون زندگی مسموم بیرون بکش.
من موندم و سوختم و پسرمم سوزوندم . تو اشتباه منو تکرار نکن
تو پربازدید ننوشتم که حتما بخونی و قاطی اون همه پیام نشه . موفق باشی