بچه ها تروخدا بیایید شوهرم منو داره میکشه بخدا دیگه طاقت ندارم

چرا 

چند وقتیه دیگه سعی نمیکنم روی مشکلاتمون ماله بکشم دیگه گذاشتم همه بفهمن من دارم با چه موجودی زندگی میکنم بابام باورش نمیشه من چندین ساله دارم با این آدم زندگی میکنم 

بخدا اصلا شبیه مردا نیست نه از نظر قیافه نه رفتار مثل پسرهای نوجوون که اصلا رشد نکردن 

چجوری بهش بگم به نظرت؟ من خیلی باهاش حرف زدم ولی میگم شاید اشتباه حرف میزدم چطوری بگم که بفهمه؟ 

تروخدا یکم بیشتر توضیح میدی؟ بچه ام داشتی؟ چه رفتارهایی داشت؟ 

افسرده ست 

فکر میکنه یک مشکل جسمی داره که اگر اون حل بشه اخلاقش درست میشه! وسواس فکری داره روی جسمش و خیلی زیاد دارو های مختلف با نسخه یا بدون نسخه میخوره و ابدا قبول نمیکنه مشکل روحی روانی داره 

اصلا ذهنش قدرت تحلیل و حرف زدن نداره برای همین من باهاش حرف میزنم حتی با زبون خوش، سکوت میکنه چون ذهنش نمیتونه تحلیل کنه و یک جواب درست بده 

در برابر کل فامیلش نخبه محسوب میشه چون هیچ کدوم درس نخوندن ولی در برابر بقیه کاملا عادیه و اونقدرم حسوده که ابدا نمیتونه جلو یک آدم از خودش بالا تر حرف بزنه ولی با آدم های بدبخت بیچاره راحت تر کنار میاد تا میبینه یکی شاده سریع میگه این معتاده این قرصیه مشروب خوره که اینقدر شاده 

فکر میکنه آدم برای شاد بودن باید حتما یک چیزی مصرف کنه! 

خونه مامانت نمیاد؟ 

اینجور آدم ها هییییچ وقت عوض نمیشن فقط همسرشونو از پا درمیارن من واقعا نابودم از شدت استرس دو بار قلبم گرفته رفتم بیمارستان تمام بدنم دچار انقباض میشه مدام سردرد دارم همش در حال گریه ام 

نه افسرده ست از آدم ها خوشش نمیاد حتی نمیتونه بخاطر ما هم که شده یک مهمون میاد حداقل یک ساعت عادی رفتار کنه حرف نزنه ولی قیافه ام نگیره 

امی چون از بابای خودش می‌ترسه وقتی اونا میان به خودش فشار میاره شاد باشه حرف بزنه و... جرات نداره باباش بیاد خودشو به خواب بزنه ولی هررررر توهینی بگی به خانواده من کرده 

اونقدر ازم سو استفاده کرده و نادیده گرفتم که دیگه اصلا نمیتونم تو صورتش نگاه کنم 

مثلا من استخونم شکست یک روز تمام گریه میکردم آخرش خودم تنها رفتم دکتر گچ گرفتم ولی برادرش تصادف کرد داشت بال بال میزد براش کلی چیز تقویتی می‌برد درحالیکه فقط بدنش کوفته شده بود 

خیلی بی احترامی ها و کارهای بد زیادی در حقم کرده که هیچ وقت نمیتونم ببخشمش ظرفیتم کامل شده 

میدونی این آدم با سیستم زور و اجبار و دیکتاتوری مطلق باباش بزرگ شده اگر بابام دوبار باهاش بلند حرف بزنه سریع خودشو جمع میکنه و جرات نداره بد رفتار کنه... پدر خودش همینه تا یک چشم غره بهش بره سریع خودشو جمع میکنه ولی خانواده من تن صداشون اونقدر آرومه اونقدر لطیف برخورد میکنن که اینم اهمیت نمیده مثلا خونه مامانم نیومد مامانم که زنگ زد گفت بخاطر نوه م میاییم من گفتم اگر میخوای خونه نمون چون مامانم از دستت ناراحته گفت نه من هر کاری ام بکنم اونا بازم میان و با من خوب رفتار میکنن!! یعنی اینقدر وقیح و پرروعه

آره افسردگی داره اختلال وسواس فکری روی جسمش داره ولی خودش قبول نمیکنه خیلی از دکتر ها بهش گفتن مشکلت جسمی نیست تو افسردگی داری ولی میگه نه