امروز رفتم جشن ولی احساس غربت کردم نمیدونم چرا بااینکه خونواده پدریم خب گرمن .من پدر مادرمو پونزده سالگی از دست دادم دوس ندارم جشنی مهمونی برم که جم باشن با خواهرام میرم ولی یطوریه برامون همش احساس تنهایی میکنیم ما خواهرا
من همه جا احساس تنهایی میکنم
منم پدر و مادرم و از دست دادم حالت و میفهمم 😔
حق داری
دیگه نرو
خدا رحتمشون کنه عزیزم
اره منم مثل توام
عزیزم💗
همین حس باعث میشه نتونم زیاد بخندم حرف بزنم همش میریم تو خودمون .الان داشتم فک میکردم اخه تازه ۲۶سالمه از الان تا کی باید این وعضو تحمل کنم
دقیقا منم همینطور هیچی شادم نمیکنه فقط بخاطر اینکه نشون ندم حالمو الکی میخندم .کاش یکم زنده بودن دانشگاه رفتنمو میدیدن عروسیمو میدیدن بچمو میدیدن بعدش میرفتن اخه اونا عروسی هیچکدوم از خواهرامم ندیدن خیلی خدایی ظلمه اونی ک ظالمه حتی نوه نتیجهاشم میبینه اینایی ک آزارشون ب کسی نمیرسید اینجوری
الهی بمیرم. واقعا ظلمه. مادرم زنده بود سیسمونی دخترمم فرستاد ولی قبل از زایمانم رفت کما هیچوقت دخترم و ندید، من با دخترم رفتم کنار جنازه مامانم نشستم هرچی نشونش میدادم چشماش و باز نمیکرد ببینه 😭😭😭
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
