استارتر من برات بگم. پدرم مدیر مدرسه بودن. یکی از دانش آموزانشون ، پدر و مادرش جدا شده بودن ، و با پدر و نامادری خودش زندگی میکرد که گویا نامادری هم مشکل اخلاقی داشت. پدرم تعریف میکرد یک روز مادر اصلی و پدربزرگ این پسر اومدن مدرسه و از ایشون خواستن کمک کنه ، بتونن بچه را با خودشون ببرن. پدرم تعریف میکرد فوق العاده مادر اصلی و پدربزرگ بچه محترم و با اصالت بودند و تهران زندگی میکردند. پدرم باهاشون هماهنگ کرد، و خرداد ماه ، موقع آخرین امتحان ، برگه امتحانی اون بچه را بیست دقیقه زودتر تحویل گرفت ، تا دانش آموز با مادر اصلی و پدربزرگش فرار کنه و بره تهران.
بماند که بعد پدر بچه و نامادریش چه غوغایی راه انداختن. ولی پدرم بهشون میگفت من اصلا در جریان نیستم ، برید اداره
مردای این مدلی لزوما ادمای بدی نیستن
من همسرمو وقتی فهمیدم قلب رئوفی داره متوجه شدم که این کار جز بد ذاتیش. نبوده استباهش بوده هرچند بزرگ.
همه ی ما اشتباه میکنیم چه بزرگ چه کوچیک اما مهم اینه ته قلبت چی باشه
همسرم تو ماشین نشسته بود ما رفتیم بالا و برگشتیم دیدم کل صورتش خیسه
الان قفلی زده که باید ببرمش پسرمو کل فامیلای مادریشو ببینه
به قلب ادما نگاه کن تا لیشتر متوجهشون بشی و اینجوری بیشتر متوجه میشی چجوری بهشون کمک کنی از اشتباهشون اظهار پشیمونی کنن و بقیه زندگیشونو درست زندگی کنن
از طرز نگاهت و طرز حرف زدنت شگفت زده شدم هردو خیلی قشنگن. تاریخ پستت دو دیدم برلی خیلی قبله ولی نتکنستم تین زیلایی رو تحسین نشده رد کنم . امیدوارم خوبیهای زیادی از این دوزیبایی زندگیتون نصیبتون بشه . لذت بردم از جمله بندیت و دیدگاهت .🥰⚘️
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
