امشب بودیم خرید ،قرار بود برنج بگیریم چون تموم شده بود ما تو ماشین بودیم بعد اون قسمت از شهر خیلی ترافیک بود، گفت فردا میگیرم ،من گفتم بهتره الان بگیریم فردا دیر میشه ،بعد شروع کرد داد و بیداد گفت نترس یه روز برنج نخوری نمی میری
حالا من لاغرم ، با این حال چون رو وزنم حساسم کلا همیشه هم رژیمم. خودشم سر غذا نخوردم همیشه باهام دعوا داره و به زووور بهم لقمه میده بخورم
اووووونقدر از این حرفش ناراحت شدم گریه ام گرفت ،منم کللی باهاش داد و بیداد کردم که من خودم شاغلم درامد دارم آویزون تو نیستم ،یه کیسه برنج هم چند وقت پیش پدرم بهم داده بود به روش اوردم،بعد یهو عصبی شد محکم زد تو صورتم ، احساس میکنم دندونم جلوم لق شد،لبم هم از،داخل خون اومد خییلی خیییلی قلبم شکسته
اینم از عید امسال💔💔💔💔