وای من سر دختر اولم که باردار بودم شوهرم سه صبح می رفت سرکار اون که می رفت من همه لامپارو روشن می کردم می چسبیدم به مبل زل می زدم به اشپزخونه و اتاق تا هوا روشن شه همینجور یه ریز قران می خوندم از ترس حالا مادرشوهرم اینا طبقه بالا بودن دوست نداشتم برم اونجا بعدا به شوهرم گفتم از ترس اینجوری می کردم انقدر دعوام کرد
و اینکه شما اشرف مخلوقاتی و از چی میترسین اینی که میگن مثلا از ما بهترون بار منفی داره چون انسان افریده شد و برای این مخلوق سجده کردن به جز ابلیس که از جن بود اگه تا الان میگفتین این جمله رو نگین
منم در حد سایه دیدم که نصفه شب از تو هال رفت تو اتاق بچه ها،با ترس و لرز رفتم تو اتاق دیدم لباس پسرم که ماه ها بود غیب شده بود و همه جا رو زیرو رو کردم و پیدا نشده بود وسط اتاق افتاده ...
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
