این پسره هم دانشگاهیمه خیلی وقت روش کراش بودم
ولی هیچوقت به روش نیاوردم
خودشم آدمیه که اصلا تو فاز نبود و نه به من و نه به دختر دیگه ای توجه نمیکرد
یکی از اساتید دوست پدرمه و رفت و آمد خانوادگی داریم و اینو بیشتر بچه های کلاس میدونن
این پسر پدرشو فرستاده بود پیش استادمون تا آدرس محل کار پدرمو بگیره بره با پدرم صحبت کنه قرار خواستگاری بذاره
هفته پیش پدرش و استادمون با هم رفتن محل کار پدرم صحبت کردن و قرار شد سه شنبه بیان خواستگاری
پسره فرداش پیام داد گفت یه قرار بذارید هم دیگه رو ببینیم میخوام صحبت کنم باهاتون
گفتم فردا میام دانشگاه بیاید اونجا
فرداش رفتم دیدمش وای گوشاش سرخ شده بود
گفت بی ادبی منو ببخشید قبلش باهاتون درموردش حرف نزدم خواستم پدرم اول با پدرتون صحبت کنه اینجوری هم احترام به بزرگترا بود هم احترام به شما
درمورد همین مسائل یکم با هم حرف زدیم
خیلی شناخت دارم نسبت بهش
پسر منطقی و میانه رو و آرومیه
باورم نمیشه چجوری اینجوری شد وقتی بهش فکر میکردم اونم بهم فکر میکرده
به کسی هم چیزی نگفته بودم که به گوشش برسونه
چجوری همه چی درست شد
دوست داشتید عکسشم میذارم نظرتون رو بگید