سلام بچه ها…راستش یه مشکلی پیش اومده برام
شوهرم چنتا برادر دیگ هم داره ولی مادرش همه ی کاراشو ب این میگ اونا دست به سیاه و سفید نمیزنن پدرشون چن سالیه فوت کرده و همه ی کارای ریزو درشت افتاده گردن این
اولاش زیاد حساسیت بخرج نمیدادم ولی از وقتی که عروسی کردیم دیگ نتوتستم تحمل کنم …امشب باهاش بحثم شد دراین مورد و کلی دلخوری پیش اومد…من تنهایی تو خونه میترسم وقتی هوا تاریک میشه باید بیاد خونه امروز دیرکرد زنگ زدم گف اینجام مامانم کاری داره اونو دارم حل میکنم گف زود میام ولی خیلی دیرکرد…از برادراش بشدت حساب میبره جرات نه گفتن بهشون نداره…من نمیگم کمک مادرش نکنه ولی قرار نیس همشو این انجام میتونه صحبت کنه اوناهم کمک کنن
ولی از ترسش حرفشم نمیزنه…از اونا چن سال کوچیکتره و تو بچگی سرخور اونا بوده یجورایی صفره اعتماد بنفسش
فقط قدرتش برای منه ب اونا جرات نداره ی حرفی بزنه
چیکار کنم من توروخدا راهنمایی کنید این مشکل حل بشه
مشاورم نمیاد بریم منم تنهایی امکانشو ندارم برم
موندم چیکار کنم اصلا با حرف زدنم حل نمیشه اخرش به دعوا میکشه😔