خیلی اتفاقا افتاده که بهش اعتقاد پیدا کردم
بچه ک بودم با دختر خالم میگشتم من ۳سال ازش بزرگتر بودم
یادمه هرکار زشتی میکرد خالم مینداخت گردن من🥲
دو سه بارم یه دعوای بزرگ برام درست کرد
الان با گذشت ۵سال دخترش یه چیزی شده حتی نمیتونی تصور کنی هزار تا گوه کاری میکنه وضعش خیلی خرابه
والان خالم مثه چی از اون رفتارش پشیمونه و غصه دخترشو میخوره
یادمه بارم وقتی بچه بودم بابام تو جمع خیلی دعوام میکرد همه هم سواستفاده کرده بودن
یکی از زنعمو هام خیلی ذوق میکرد خیلی گریه مو درمیورد
مامانمم خیلی ناراحت میشد
الان بچه خودش ۴سالشه و دقیقا عموم همون رفتارو باهاش میکنه من ذوق نمیکنم ولی همیشه میاد پیشم میگه بچم تو جمع همش ضایع میشه یاده خودم میوفتم