از زمانیکه ازدواج کردم کامل از خونوادم بریدم یجورایی.ی شهر هستیم ولی شاید در سال سه بار بیشتر نرم خونه مادرم.تلفن میزنم هفتیه آیی دوسه بار.روزهای تعطیل حتی زورم میاد برم.البته کلا مادرم آدم عاطفی نیست و فقط فکر خونوادشه.فرقی براش نداره.الکی به زبون ی چیزی میگه ولی رفتارش چیز دیگست.تو دلم دوسشون دارما ولی اگه سه ماه هم نبینمشون دلتنگ نمیشم نمیدونم چرا!بچه هام اصلا ارتباط نمیگرن باهاشون چون کم میبیننشون .خلاصه حس عجیبیه.البته اینم بگم مادرم هیچوقت به خودش زحمت نداد یبار تو دوران بارداری یا زایمان ی کیلو سبزی برام پاک کنه بیاره کلا بیخیاله منم بیخیالش شدم اونم انگار راحتتر اینجوری.