همه رو یهو میگم که چیشده و ببخشید که طولانیه
با ی پسری دوست بودم اخلاقش بهترین بود و کلا همه کار میکرد برام این بمونه ک فهمیدم همش نقش بازی کردن بود ک خامش بشم از این طرفم نمیزاشتم بهم دست بزنه یا حتی بوسم کنه ببخشید اما بیشتر وقتا اسم لب میاورد ک دید عصبی میشم دیگه بحثشو نکرد
الان چندروزه بحث ازدواج میکنه گفتم موقعیتشو ندارم تا پنج سال دیگه گفت نه نهایتش تا پاییز سال بعد عقد و عروسی
حس کردم چون میدونه من قبول نمیکنم میخاد بهونه کنه که جداشیم تا امروز بهش گفتم چه حسی دارم که الکی بهونه میاره گفت اره درست حدس زدی ولی میترسم خونوادم قبول نکنن ازدواج کنیم گفتم چرا گفت به خاطر قدت گفت خودم مشکلی ندارما اما خونوادم شاید نخان گفتم مگه میخام با مادرت ازدواج کنم خیلی عصبی شدم گفتم انشاله با یه دختر دومتری ازدواج کنی خدافظ ماشینو روشن کرد که پیاده نشم منم تو حرکت از ماشینش پریدم پایین 🥲😔هرچی هم زنگ زد بیا برسنومت قبول نکردم
قد اون 180
قد من 161 وزنمم 53
مگه 161کوتاهه اخه😔
مگه من اینجوری خاستم خب مقصر خداس من چیکار کنم دلم میخا خودمو بکشم😭😭😭