ما خونه مون وسطه باغه، واسه خاکسپاریه شوهر عمه همسرم رفتیم اهواز، حوصله فامیل شوهرمو نداشتم،همسرم موند، من زودتر با یکی دیگه از فامیلا برگشتیم،رسیدیم از اونا جدا شدم و راه خونه رو پیش گرفتم،تا عصر همه چی اوکی بود به غیر از اینکه سرد بود منم بلد نبودم بخاری رو روشن کنم!
تا اینکه غروب شد رعد و برق و بارون شروع شد، اینجا هر وقت بارون میاد برقا میره که اون شبم رفت، باز تا اینجاش مشکلی نداشتم(نه اینکه اصلا ها، ولی قابل تحمل بود)
تا اینکه یه صدایی مث پریدن یه نفر از رو اوپن رو شنیدم جوری فرار کردم تو بالکن که همسایه بغلیمون فهمید گفت بیا اینجا، گفتم نه بورونو هست
حالا بورونو رو سفت چسبیده بودم عین بید میلرزیدم
تاساعت ۵ که برق مسخره اومد همین بساطو داشتم