بچه ها من ۹سال که بودم رفته بودیم شهر بغل دستیمون دیدن اقوام مادرم اونجا منو یکی از دخترای فامیل مامانم باهم رفتیم طبقه بالا پیش داییش که با کامپیوتر بازی کنیم
بعد این پسره خاهر زادشو فرستاد سوپری خوراکی بخره من موندم و اون منم که روحیهی بچگونه و دلی پاک🙃هیچی نمیدونستم بعد این اومد از سو استفاده ج... کرد
البته اینو بگم کاری با پایین تنهم نداشت ولی خیلییی حالم بد شد و فورا دویدم پایین گریه کررم هیچیم ب مامانم نگفتم چون مطمئن بودم ب حرفم باور نمیکنه انقد که به اون فامیلش اعتماد داشت
الان که ۱۸سالم شده اینو واسه نامزدم تعریف کردم که خالی شم خیلی ازش بدش اومد نامزدمم با اونا همشهریه منم امسال بخاطر دکتر رفتم اونجا با خانوادهم چون اینا نزدیکتر از اقوام دیگهن مامانم گفت میریم اونجا 🥲منم متنفر بودم ازش که دوباره میبینمش البته تو این چند سال چنبار دیگه دیدمش
بیاین بقیشم بگم