من یه بار حوصله مهمون نداشتم گفتم خونه نیستم امروز بعد از شانسم اومده بودن خونه خواهر شوهرم که بغل خونه ماست من رفتم دم در پسرمو صدا کنم بیاد شربت بهش بدم چشم تو چشم شدم باهاشون
سلام علیک و اینا و گفتم داشتیم میرفتیم بیرون پسرم نمیاد حاضر شه پسرمم حالا اومده میگه مامان چیه هی صدا میزنی خودت گفتی امروز جایی نمیریم بازیت تموم شد بیا دیگه تو افق محو شدم