سلام بچه ها
دیشب تولد دختر عموم بود بعد همه رفتیم خونشون دیگه مامان اینا خواستن برگردن دختر عموم هم میگفت که وایسم بعد پسر عموم(امید)در اومد گفت خب عیب ندارد من بعد شیرینو میارم خلاصه مامان اینا رفتن تولدم تموم امید اومد منو برسونه منم سرم تو گوشی بود یهو گفتم چقدر راه طولانی شد نگاه کردم به اطراف عه وا اینجا کجاست؟یه جایی بود همش کوه و دشت بود هر چی میپرسیدم کجا میریم میگف صبر کن 😐😐بعد یهو پیاده شد منم کشوند بیرون (حال من بودی چیکار میکردی؟)🤣بعد تکیم داد به ماشین منم گفتم باز تو فاز گرفتی؟ گفت شیرین گفتم چته گفت دوست دارم 😐منم یه جواب محکم دادم«خب به عنم» بعد رسوندن خونه🤣اصن رفتم خونه داشتم میگفتم اصن اوفففففف