ازش نفرت دارم ازش نفرت دارم چند سال قبل سر همین مسائل که من تصمیم گرفتم برای خودم زندگی کنم خوش بگذرونم فقط میرفتم باشگاه به مرگ بچم فقط میرفتم باشگاه خیلی در برابر تهمت هاش مقاومت مردم ولی رفت به خانوادش و پدرش گفت این داره خیانت میکنه آبرو منو برد جلو همه پدرش حرفشو باور کرده بود میخواست به من یه دستی بزنه الکی به من گفت تورو تو ماشین کسی دیدم این حرف برای من خیلی سنگین بود باورم نمیشد جلو بابام اینو بهم گفت بابام هر چی از دهنش در اومد بارش کرد ولی دلم هیچ وقت آروم نشد
ازون به بعد دیگه دلو دماغ بیرون رفتن ندارم بیشتر میترسم بیرون برم همش تو خونه ام و سر کار میرم
مادرم چند وقت قبل بهم پیام داد سر کار نرو چیه بچه رو میندازی تو خونه میری در صورتیکه بچم مدرسه میره من قبل اون خونه ام ولی بازم اینجوری گفت
خسته ام از جنگیدن خسته ام
اونقدر به خانوادم گفتم که اونام ازم خسته شدن تا حرفشو میزنم سکوت میکنن که یعنی چیزی نگو فقط زندگی کن
ای کاش میتونستم دلشو داشتم خودمو بچه مو خلاص میکردم بخدا جهنم ازینجا بهتره