معجزه میتونه این باشه ک یک نفر داشت ابرومو میبرد جلو مادرم
سر ی کار احمقانه ک از روی سادگی و بچگی کرده بودم یارو جلو در بود انقد نزدیک بود
من نمیدونستم چیکار باید بکنم فقط گریه کردم ی تقویم کوچیکی داشتم ک عکس شهدا توش بود اونارو واسطه کردم
از گریه خوابم برد در حد نیم ساعت بعد دیدم پیام داده ک رفته و دیگ هم مزاحمم نشد.
آشوبی بود تو دلم یهو انگار اب رو اتیش ریختن