2777
2789

سلام 

من عقد کرده ام ....اهل هییییییچ دوست پسری هم از قبل نبودم هر چی هم مورد بوده خواستگاری سنتی بوده و بس ....یکی از این خواستگارا شماره اش هنوز تو گوشیم مونده بود البته از دفتر تلفنم پاک کرده بودم اما تو تلگرام اکانتش بود اونم با اسم نه شماره افتاده بود.....اینو شوهرم دید واویلا به پا کرد زنگ زد به شماره گرفت جلو دهن من که ببینه طرف صدامو میشناسه یا نه بعدم گفت میرم پرینت مکالماتو پیاماتو میگیرم ببینم از تاریخی که من بودم این تو زندگیت بوده یا نه بچه ها دارم آتیییش میگیرم چون خیلیییی پاک زندگی کردم حتی تا قبل از ازدواجم به صورت یه مرد نگاهم نکردم دوست پسرم هیچ وقت نداشتم بعد یهو شوهرم درومد یه همچین تهمتی بهم زد دارم میمیرم اینقدر حالم بده فقط دوست دارم بخوابم پا نشم  ...به نظرتون چیکار کنم؟ چطوری رفتار کنم؟ چه عکس العملی نشون بدم ؟ تو رو خدا کمک کنید 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

شوهرت بدبینه ممکنه توی زندگی آینده هم همین باشه حتما برین مشاوره

به نظرت بهش بگم بریم مشاوره؟ 

من اینقدر عصبانی شدم که بهش گفتم ازت جدا میشم نمیتونم باهات زندگی کنم

اوف یعنی بدبخت کردی خودت.

من ده تا رل داشتم قبل ازدواج. یعنی از نوع نفس کشیدن مرد می فهمم مغزش پوسیده یا نه باور کن بدون تجربه ازدواج کنی یکی مثل همین آقا جرات میده بیاد چنین رفتاری بکنه باهات... ما به این جور آدما میگیم چول آدامی 

عزیزم شما که از نجابت خودت اطمینان کامل داری نگران هیچی نباش 

بذار اونم پرینت بگیره و بفهمه تهمت ناروا زده

ولی همسرتون ممکنه شکاک باشه مشاوره میتونه مفید باشه

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)
گفتم بهش ....منم تت جایی که تونستم جیغ و داد راه انداختم اینقدر هوار زدم سرش که گلوم درد میکنه 

باهاش مگه حرف نزدی اون اقاهه که شمارشتوگوشیت بوده 

وخدای که بشدت کافیست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792