امشب رفتیم خونه برادر شوهرم تازه عروسی اینا کردن همه باهم رفتیم تقریبا ۲۵ نفری میشدم داشتیم حرف میزدیم تخت اینا نخریدن داخل جهزیه برادر شوهرم برگشت گفت یه چند وقت دیگه باید بخریم اینا پدر شوهرم گفت جنس خوب بگیر زیاد جر جر نکنه همسایه ها اذیت شن با خنده منم گفتم نه چوبیا که جیر جیر نمیکنن اون فلزی قدیمیا بود تخت ما اصلا صدا نمیده بعد همه خندیدن فهمیدم چه سوتی دادم من منظور پدر شوهر بیشعورمو نگرفته بودم 😟😟🫤🫤تا ابد روم نمیشه دیگه نگاشون کنم خدایا اون حرف زدم تا اخر شب دیگه هیچی نگفتم خیلی خجالت کشیدم