واقعا ادم میمونه چی بگه مرد ۵۰ ۶۰ ساله با دوماد و عروس دنبال خراب بازیه
دیروز بعد چند ماه رفتم خونه بابام اینا شهر دیگن یه روز موندیم از صب رفته بود با هرزه ها نصف شب برگشت زنگ میزدیم صدا خانم میومدکنارش البته کار همیشگیشه و دیگه عادت کردیم و پرو هم هست و طلبکاره که به شما مربوط نیس حالم ازش بهم میخوره حتی دلم نمیخواد باهاش سلام کنم 😪شوهرم هر دیقه میپرسید بابات کجاس چرا نمیاد ناهار چی باید میگفتم هر کی یه دروغ داد و اینقد حرفامون تناقض داشت که ....
واقعا دلم واسه مامانم میسوزه که همچین ادمیو داره تحمل میکنه