دوست شدیم،عاشق شدیم،تصمیم به ازدواج گرفتیم خانواده ها از هم خوششون نیومد اختلاف افتاد بینمون،تحملامون تموم شد و اشتباهاتمون زیاد شد کات کردیم من ازدواج کردم جدا شدم و باز ازدواج کردم و بچه دار شدم اونم چند سال بعد ازدواج کرد و الان پسرش یکسال و خورده ای هست ظاهرا هر دو زندگی خوبی داریم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم...موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ازدواج کرده اما زندگی خوبی نداره. کلا پسر خوبی نبود اما من تو 16 سالگی فکرمیکردم اگه باهاش ازدواج کنم میتونم درستش کنم.هع اما الان عاشق همسرم هستم و فکرمیکنم اون احساس اصلا عشق نبود. فقط یه رویای بچگانه بود.
مامای مهربون... هرچیزی حکمتی درش هست . اینه بعضیا بهم رسیدن و نرسیدن خوشبختی و بدبختی نیست. خیلی ها میرسن و خوشلخت نیستن. خیلی ها هم با کس دیگه ازدواج میکنن و خوشبخت و شادن.