امروز برف میاد از صبحه همسرم مسعوله اصلی تو محل کارشه برقا از پنج عصر رفته تا خوده الان و معلوم نیس کی بیاد همسرم پرسنل خانومو فرستاد خونشونو خودش موند چون کرکره ها پایین نمیاد و کلی اجناس تو اون مرکزه ده ونیم شب با کلی دوق ماکارونی پختم تا همسرم بیاد ولی این اتفاق افتاد و دلم طاقت نیاورد و پتو ولباس گرم و شام ومیوه و کیک یزدی و کتونیشو براش بردم بدون ایتکه بگم با پای پیاده زیر برف بدون ترس و فقط میگفتم همسرم تنهاس خدایا کمکم کن یا امام حسین رفتم و بهش دادم و.... برگشتم خونمون وقتی سرمای برف میخورد تو صورتم و موهام برفی شده بود و دستام از سنگیتی پتو ووسایل خسته فقط یک چیز گفتم خدایا عشقم تنهاس کمکم کن و عشق به پاهام جون و به دستام قوت داد بماند به یادگار ۲۳ بهمن