2777
2789

سلام بچه ها راستش من وقتی کلاس پنجم ششم بود خواب دیدم که دستم توی دست یه آقاییه و دارم لب ساحل باهاش قدم میزنم و چهره اون آقاهه رو دیدم و دو سه ماه بعد توی عروسی داییم اون آقاهه رو دیدم برگام ربخت از دختر خاله م پرسیدم کیه گفته که پسردایی مامانمه😶و کلی ماجرای دیگه بیایید تا خواب هامون و واقعیت ها رو بگم شما بگید که واقعا حدسم درسته و اونم دوسم داره؟!😢

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بعد که دیدمش عجیب مهرش به دلم نشست انگار هزار ساله من این آدمو میشناسم و از خودم بهم نزدیکتره و خیلیی مهرش به دلم نشسته بود 

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود

بعد گذشت و حدودا کلاس نهم دهم بودم که باز خواب دیدم که دست های همو گرفتیم و داریم قدم میزنیم و ازم میپرسه شما از چی خوشتون میاد   از چی بدتون میاد و از این حرفا باور کنید وقتی دستاشو توی خواب گرفته بودم خیلی واقعی بود گرمی دستاشو حس میکردم 

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود

بعد از این خوابم رفتارای عجیبش شروع شد که بیشتر سعی میکرد خودشو نشون بده و هر وقت من وارد جمع میشدم بلند میشد و لباسشو مرتب میکرد و بلند میخندید و سعی میکرد جلب توجه کنه و حتی یه روز که خونه مامان بزرگم اومده بودن من تو اتاق بود و اونا توی حال بعد مامانبزرگم خداحافظی کرد و رفت ولی اون موقع خداحافظی اومد جلوی در اتاق نگاه من میکرد و میگفت عمه خداحافظ(مامانبزرگم عمه ش میشه) و این چند بار تکرار کرد و رفت 😕

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود

بازم چند ماه پیش خواب دیدم خونه مامان بزرگم بودیم داشتن گاراژ خونه رو تعمیر کنن اونم اومده بود و کت و شلوار پوشید بود من و دخترخاله هام هم جلوی گاراژ ایستاده بودیم که یهو اون اومد گفت که من پسر خوبی هستم عاشقتم و منو از دست نده و از این حرفا بعو کتش که روی دستش بود پرت کرد سمت من رفتم و بعد خاله ام اومد گفت که ازت خواستگاری کرد و مبارکه و ..

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود

یه روز هم که خونه مامانبزرگم بودیم من توی اتاق جوری نشسته بودم که تو حال دید داشت ولی در بسته بود من که داداشم اومد داخل درو یادش رفت ببنده یه چند دقیقه ای شد نگاه کردم دیدم توی حال دقیقا روبه روی من نشسته زل زده به چشمام جوری که منم اطراف رو به کلی فراموش کردم و اصلا نمیدونم چیشد یه سه چهار دقیقا عین اسکلا فقط به چشمای هم زل زده بودیم که داداشم در رو بست🤦🏻‍♀️

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mnbvgy  |  22 ساعت پیش