یکی از دوستام پنج سال پیش تو شرایط نامناسب تصمیم به ازدواج با هم دانشگاهی خودش میگیره (ظاهر این اقا موجه و درس خونده و... بوده )و عروسی میکنن و در مدت این پنج سال حتی تو دوره عقد و بعد ازدواج چند بار دوستم طلاق خواسته ولی شوهرش قبول نکرده و الان بعد پنج سال دوستم از خونه ی خودش رفته و باز درخواست طلاق داده اما شوهرش قبول نمیکنه
مشکلاتش اینطوریه که دوستم بدون هیچ حسی با شوهرش ازدواج کرده اما بعد ازدواج شوهرش رفتار خوبی نداشته با اینکه از قبل میدونست دوستم دانشگاه میره شاغله و اینا مدام کنترلش میکرده و یه جوری رفتار میکرده که بخاطر چت باهم دانشگاهی هاش احساس گناه کنه و به شوهرش باج بده درحالی که همه ی چتا عادی بودن
وهمیشه تو دوران عقد شوهرش خیلی شک میکرده بهش و مبایل خانمش ر چک میکرده و ازین کارا و مدام ناراحتی و دعوا که ت با فلانی صحبت کردی با فلانی حرف زدی (هم دانشگاهی هاش)
و در دوران عقد به دوستم گفته تو نعمت داشتن همسر دست نخورده ر از من گرفتی اونم بخاطر چنتا پیام که با همکلاسی های دانشگاه در مورد درس و برس داشتن
اولین بار اینجا دوستم درخاست طلاق داد ولی شوهرش قبول نکرد و گفت دیگه شک نمیکنم و ازارت نمیدم
ولی همچنان کارهاش ادامه داشت مدام شک میکرد به دوستم حتی دکتر رفتنی یا خرید رفتنی و مدام کنترلش میکرد و دوستم ازین ناحیه خیلی رنج میبرد الانم شوهره میگه من دیگه شک نمیکنم و تغییر میکنم برگرد ولی دوستم میگه من هیچ حسی نسبت بهش ندارم و با کوچیک ترین حرف و مشکل تمام اذیت ها و ازار های گذشته ش در این پنج سال جلوم ظاهر میشه و فقط نفرتم بیشتر میشه
بنظر شما دوستم طلاق بگیره یا بمونه با این حس نفرت؟
دوستم شاغله و هیچ فرزندی ندارند
ممنون میشم راهنمایی کنید