امروز مامانم مهمون داشت شوهرم منو برد رسوند خونه مامانم بعد
شب بهم پیام داد آماده شو بریم خونه ولی گوشیم رو سکوت بود ۳بار هم زنگ زد من متوجه نشده بودم بعد دادشم اومد گفت که شوهرم دم دره کلید خونه رو لازم داره منم فکر کردم خونه چیزی نیاز داره کلید رو دادم داداشم برد براش همیشه دیر وقت مغازه رو میبست امشب زود تر بست برا همین فک کردم از خونه چیزی لازم داره میره برداره
بعد رفتم گوشی رو از تو اتاق برداشتم دیدم ۳۰دقیقه قبل بهم پیام داده و ۳بار زنگ زده پیام دادم گفتم ندیدم پیام دادی و زنگ زدی
بعد کلی زنگ زدم جواب نمیدادم منم عصبی شدم جون میدونستم الان خونه رفته و سرش تو گوشیه ولی جواب منو نامیده یه نفس همش زنگ زدم بعدم پیام داد گفت هر وقت آماده شدی بگو بیام دنبالت دم در منو الاف نکنی منم اصلا جواب پیام نداد هم چنان به نفس زنگ میزدم لج کردم گفتم پیام جواب نمیدم باید تلفنم رو جواب بده دیگه این قد زنگ زدم تا مجبور شد جواب دادم گفتم بیا دنبالم
بعدم که اومدم اصلا یک کلمه هم باهاش حرف نزدم اصلا محل ندادم بعدم پسرم رو بردم گذاشتم کناره تا نگه داره اونم شروع کرد بهانه گرفتن برنداشتم گفتم بزار باباش آرومش کنه رفتم واسه خودم دوش گرفتم اومدم چایی گذاشتم نشستم فیلم نگاه کردم اونم دراز کشیده بود که مثلا بخوابه پسرم هم کنارش بازی میکرد اصلام محل ندادم بعد کلی این ور اون ور کرد تا خوابش بگیره بعد که خوابید گوشیش زنگ خور سریع بلند شد جواب داد ولی تلفن منو جواب نمیداد
چی بهش پیام بدم صبح بیدار شد بخونه نمیخوام حرف بزنم
چه برخوردی داشته باشم فردا شب که اومد خونه صبح که میره من خوابم برا ناهار هم مغازه میمونه همیشه نمیتونه ببنده