والا آدم میمونه چی بگه این چه قومی بود دختر ادم قحط بود 🙄🙄🙄
حالا داداش من سه ساله ازدواج کرده تا حالا دو بار رفتیم خونه اش اونم از بیرون غذا سفارش داده.
با این که خونه رو مامانم براشون خریده حتی موقع خرید خونه نرفت و گفت هرچی خودتون پسندیدین اونم گفت باید نزدیک مادرم باشم و یه کوچه اونورتر از مادرش خونه گرفت با این حال اولین بار که مامانم رفت خونه اش در اتاق خواب رو باز کرد تا ببینه چون اولین باری بود که خونه ای که خودش خریده بود رو داشت میدید بعد رفتنمون زنش با داداشم قیامت کرد که مادرت به چه حقی اتاق خواب منو دیده
وقتی نامزد بودن تا سه ماه سه چهار روز در هفته میومد خونه ما یه سلام میکرد میرفت کلا تو اتاق داداشم میموند داداشم شام رو میبرد تو اتاق شام رو میخوردن گاهی شب میخوابیدن بعد میومد میگفت خداحافظ و میرفت
بعد همه جا نشستن گفتن داماد میاد خونه ما میمونه
یه استکان رو تو خونه ما جا به جا نکرده
فامیلامون میخواستن برن خونشون کادو خونه ببرن گفت نمیتونم دعوت کردیم خونه خودمون به خاطر عروس که کادو بیارن از اول تا اخر با مادرش نشست یه گوشه با هیشکی حرف نزد از جاش تکون نخورد
با کلی اصرار واسه رقص بلندش کردیم با اخم بلند شد خودشو تکون داد زودتر از مهمونا هم پا شدن رفتن
الکی هم بهانه میکنه از من و مادرم بدگویی می کنه پیش داداشم
شیش ماهه نیومده خونمون روز مادر هم نیومدن
شاغلم نیس تو خونه هست همیشه هم مریضه
جمعه ها داداشم باید تی بکشه و حموم دستشویی رو بشوره 😂😂😂😂😂
داداشم تو خونه دست به سیاه سفید نمیزد
حالا پذیرایی می کنه همه کار میکنه
چه میدونم خواهر جان لابد مال اینا طلاست دیگه 🤣🤣🤣🤣🤣