یکی از پسرهای فامیل رفته بود خواستگاری من و اون هم سن بودیم واسه همین یکم راحت تَر حرف میزدیم با هم أهل نماز و دیانت اصلا نیست متاسفانه مشروب خوردن ش رو هم خودم دیده بودم و از همه ناگوارتر یک سفر تایلند رفته بود که طبق تعریفی که خودش میکرد اونجا تفریحات مجردی زیاد کرده بود خانواده ی دختر که از آشنا های یکی از دوستام بودن با من تماس گرفتن واسه ی تحقیقات و من هم ابروداری کردم و فقط ویژگی های مثبتش رو گفتم خلاصه اینها ازدواج کردن و الان بعد از شش ماه از ازدواج شون فهمیدم که متاسفانه جدا شدن
مراقب افکارت باش که گفتارت می شود
مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود
مراقب رفتارت باش که عادتت می شود
مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود....