یه تازه درگذشته داشتیم که از وقتی فوت شد هرشب به نیتش و نیت تمام امواتم و اموات بد وارث و بی وارث سوره ملک خوندم دیشب خسته بودم خسته حتی سوره های شبانه ی خودم هم نخوندم بعد یکی از اموات اومد تو خوابم تمام کشاله های رانش پر بود از پماد سوختگی یه دونه جعبه ی پماد سوختگی هم دستش بود بهم گفت ببین چه بدجور سوخت
یعنی چی 😞
یعنی جاش اون دنیا خوب نیست
ساخته ی ذهنته
چون دیشب نخوندی ناخودآگاهت عذاب وجدان گرفته
ولی انقدرم خودتو درگیر دنیا مردگان نکن به زندگی برگرد
چه ترسناک
براش خیرات بده
شاید کسی کاری کرده که ایشون اذیت شدند
ببین
میدونی
منم باباجونمو وقتی از دست داده بودم همش کارم گریه بود شب تا صبح گریه میکردم صبح تا شب خواب بودم یا دعا میخوندم
ولی
یه شب تو خواب دیدم یه مرد قد کوتاه که ندیده بودمش و نمیشناختمش بهم گفت که اون جای خودشو پیدا کرده و به جایگاهش رسیده برو خودتو نجات بده به این فکر کن که بعد از مرگ خودت کسی برات اینجوری گریه میکنه دعا میخونه؟؟ پس خودت برا خودت بخون و برو فکر زندگی خودت باش
از اون شب به بعد ارامش گرفتم تصمیم گرفتم از زمانم روی زمین استفاده کنم
عزیزماگهمیتجزخانوادهخودتونواسش
خیراتبدهحتماوقرانبخوان
ولیاگهکسیهستکهمیشناسینبهخانوادش
بگینخیراتبده
خواهرم دوستش فوت کرده بود ی همچین خوابی در مورد دوستش دید ک بدنش همه جای سوختگی بود ازش پرسید اینا چیه گفت اینا بخاطر غیبتهاییه ک کردم
چه جمله ای برو فکر خودت باش واقعا هم همینه خدا رحمت کنه باباجونت رو ولی واقعا منم داشتم فکر میکردم امروز من بمیرم اصلا تا چند وقت برام میخونن زمانه داره جوری پیش میره که زنده ها همدیگه رو فراموش میکنند وای به رفتگان
