خانواده شوهرم کلا جوری ان که توقع بیش از حد از من دارن
تو هفته 2 بار خونه نبودن واسه بچه هاشون غذا میذاشتم دیگه وانمیستادم چندتا مرد گنده غذارو بخورن و سفره جمع کنم و بشورم، میومدم خونه خودم، پدرشوهرمم ورداشته سرم دادو بیداد میکنه بجای تشکر میگه چرا اومده اینجا ظرفارو نشسته رفته! این درسته واقعا من وایستم بالا سر 3تا پسر بزرگ تا غذا بخورن و جمع کنم بشورم بعد برم خونه خودم؟؟
بعدم بی احترامیای دیگش بمونه یباری ورداشته بهم میگه رید*م تو غذایی که درست کنی!!!
دیگه از باقی کاراشون نگم... تاپیکای قبلی هست
حالام دیروز انقد شوهرمو پر کردن اومده خونه با من بحث میکنه میگه تو چرا خونه پدر مادرم نمیری وقتی من نیستم نمیری اونجا غذا درست کنی باهم بخوریم! گفتم فقط مشکل غذاست!!! نمیگن چرا زهرا نمیاد پیشمون نمیشینه فقط میگن چرا نمیاد غذا درست کنه! بعدم گفتم پدرت انقدر به من گیر میده و هی حرف بهم میزنه از ترس حرفاش نمیرم اونجا وگرنه خودمم دلم میخواد برم بشینم با مادرت دو کلام حرف بزنم
کلا یه آدمایی ان که ازت فقط توقع کار کردن و نوکری دارن نه به چشم دختر نگا میکنن نه به چشم عروس
هربار رفتم همیشه کمک کردم آوردم جمع کردم و شستم هیچوقت نگفتن زهرا تنها این کارارو کرد ولی یباری که دوتا استکان و پیش دستی آب نکشیدم پدرشوهرم زنگ زده به شوهرم میگه چرا زهرا به مامانت کمک نکرد دیگه خونه ما نیاین یا اگه میاین زهرا باید کار کنه!!!
باقی حرفاشونم بمونه که میخوایم بریم بیرون میگن زهرا بمومه خونه غذا درست کنه، میریم بیرونم میگن کاش مرغ میاوردیم بریم فولان جا زهرا غذا درست کنه!
حکم آشپز و نوکر دارم رسما
سر شوهرمم که پر میکنن شوهرم که همیشه پشت من بوده!