..
ترسیدم
از خوشحالی گریه
خوشحالی همراه با ترس و اضطراب به خاطر مشکل مالی و شرایط ناخوش اون موقع و حال بدمون
بارداری اول خیلی خوشحال شدم
بارداری دوم خوشحال بودم ولی یه حس خوفی هم داشتم
خیلی خوشحال بااینکه ۳ ماه بود اقدام کرده بودم ولی برام مثل معجزه بود
البته خدا میدونس من عجولم زود بهم دادش
ب نظرم حس ترسیدنتون عادی بوده!
نمیخواستمش فحش میدادم همسرمو
اولی خیییلی خوشحال شدم با استرس. دومی رو امروز آزمایشم مثبت شد خیلی شوکه شدم چون ناخواسته بود دستام میلرزید پاهام یخ کرده بود. اما الان خوشحالم خدایاشکرت
حس عجیبیه دیگه ...
اینکه یه سلولی داره تو بدنت تلاش میکنه تبدیل به یه انسان بشه خیلی عجیبه و اینکه تو(مادر) باید بهش کمک کنی تا رشد خوبی داشته باشه
اینکه از الان تمام اخلاقیات بزرگسالیش در حال شکل گیریه و خیلی چیزای دیگه...
به نظر من بارداری یه معجزه اس...منظورم از نظر زمانی نیست
من خودم با اقدام دوم باردار شدم....
از نظر کُلیّت این اتفاق ...
باورم نمیشد. از سر خوشحالی و تعجب همزمان گریه میکردم و میخندیدم. مشکل داشتیم، همسرم واریکوسل داشت و اصلا امید نداشتیم انقدر زود نتیجه بگیریم.
خیلی خوشحال بودم،
ولی الان که یکهفته دیگه مونده به زایمانم هیچ ذوق و شوقی ندارم همشم بخاطر اطرافیانم حتی شوهرم ....
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
