یبار دیگم بچه دوممو حامله بودم گف چرا قول دادی به مامانم میایم خونتون منم باردار بودم حوصله نداشتم بعد صداشو بلند کرد پسر کوچیکم ترسید بغلش کردم اومد که بزنه منو ولی نزد
خیلی یادم میاد حالم ازش بهم میخوره چند روز پیش این موضوعات و ب مامانم گفتم اومد منو بچه هارو برد خونش اما بعدش پشیمون شد گف بخاطر بچه هات باید نادیده بگیری آشتی کن برگرد خونت
دلم از شوهرم سیاه شده بااینکه دوسش داشتم