هروز میخواد بره
ولی یروز در میون میره خواستش اسنه ک هرروز بره !
هفت صبح میره هفت شب کارش تموم میشه ی راست با رفیقش برنامه میریزه مستقیم میره چایخونه
ساعت ۹ میاد خونه شام میخوره میخوابه بعدم میگه ب من گیر نده هااا
😔
دلم ب حال خودم میسوزه
احساس تنهایی تنها بودن
حتی ی ساعت نمیاد خونه بعدش بره
من از صبح تا شب تنها تو خونم از خانوادم دورم حقوقش اینقدر کمه ک هیچ کلاسی باشگاهی نمیتونم برم
خستم اونقدری ک ترجیحم اینه فقط بخوابم